***معصومه ناز ما ******معصومه ناز ما ***، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
**فاطمه بانوی ما ****فاطمه بانوی ما **، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

معصومه ، مسافر بهشت

چی بووو

سلام عزیزکم امروز دوم محرمه و از فردا قراره بریم عزاداری دخترم برات لباس مشکی گرفتم که بپوشی حالا فردا عکستو میذارم . معصومه 14 ماه و 26 روزه : چند روزه که با بابا یه بازی جدید میکنی اونم اینه که عقب عقب میری و میشینی رو پای بابایی  یا اینکه خودتو پرت میکنی رو پاهاش فدای گلم بشم من . بابا هم کلی ذوق میکنه و منو صدا میکنه تا کاراتو ببینم. یه کلمه یاد گرفتی راه میوفتی تو خونه و میگی چی بووو چی بووو فکر کنم میگی چی بود عاشق این کلمه ام  راه به راه به همه میگی نم نه یعنی ممنون ما هم میگیم خواهش میکنم تو میخندی شیر که میخوای میری وسط اتاق میخوابی زمین و منو نگاه میکنی. دلبری نکن مامانی تا بهت میگم ب...
27 آبان 1391

تولد خاله راضیه

سلام این ماه تا دلت بخواد ما تولد داریم                                                 معصومه 14 ماه و 22 روزه : دیشب هم تولد خاله راضیه بود البته دو سه شب زود گرفتیم چون به محرم میخورد تولد منم بود البته . مامان جون اصرار داشت تولد دوتامون رو یه شب بگیره چون تولد منم شب عاشوراست . بالاخره دیشب معصومه جونم لباس عروسشو پوشید و کلی کیف کرد  و قر میداد ما هم براش دست میزدیم کیک رو که دید اونقدر ذوق کرد که نگو               &nbs...
23 آبان 1391

تولد ریحانه جون

معصومه 14 ماه و 20 روزه : سلام دخترکم ماشالا هزار ماشالا دیگه از سر و کولمون بالا میری .این روزا خیلی شیطونک شدی فدات شم دیشب تولد زندایی سمیه و ریحانه جون بود آره مامانی دو تا کیک خوردیم هورااااااااااا ریحانه جونم تولدت مبارک  صد و بیست ساله شی زندایی جون.   ریحانه کوچولو ی شیطونک در لباس تولدش خیلی بهت خوش گذشت گلم مخصوصا خونه عمه جون که با ریحانه بازی کردی . بادکنک بازی حسابی کردی و خسته شدی .   عمه برای شما هم یه کادو خریده بود دستتون درد نکنه عمه مهربون. وقتی عمه اینا داشتن عکس مینداختن بادکنکایی که پشتشون بود رو نشون دادی و گفتی توپ بده با زبون شیرینت عسلم خوردنی من کلی کیف کردم خ...
21 آبان 1391

دخترم دوستت داریم

  سلام و یه دنیا سلام به زندگی قشنگمون با نی نی معصومه     فرشته کوچولوی  ما رفته تو 14 ماهگی و کلی ادا و کلمه یاد گرفته .                                                      نی نی ، به به ، آبه ، هام ، دد ، بابا ، ماما ، هاب (هاپو) ، ممه ، نه ، دان دان (ماشین بازی) ،  اده (اخه)  ، عمه ، عم (عمو)، آبده (شیشه شیر)...
9 آبان 1391

معصومه نازمون دیگه حرف میزنه

 معصومه 14 ماه و 10روزه:   سلام ب ه و دوستای قشنگمون                                       وای نمیدونید این ماه عسلمون چقدر خوردنی و بامزه شده هر چی بگم باز کم گفتم . معصومه مامان ماشالا7 هزار ماشالا جمله میگی مثل قند و نبات به دل میشینه مثلا سوم این ماه یعنی آبان که وارد 15 ماهگی شدی بغل بابایی که بودی                   &...
9 آبان 1391

(تفلد یه سالگیمه آخ جونمیییییییییی)

معصومه 12 ماهه:                      سلام عیدتون مبارک   میخوام از دوازده ماهگی معصومه کوچولو بگم . توی این ماه خاله راضیه نامزد کرد و پرنده عشقشو پیدا کرد مبارک باشه خاله ای راضیه عزیزم خوشبخت وعاقبت به خیر باشی و همیشه دوستت داریم     یه کوچولو  روی پاهات می ایستادی و چند قدمی تاتی میکردی تا بهت میگفتیم تاتی تاتی ذوق میکردی و تنتو تکون میدادی و راه میوفتادی جیگر مامان . کار مامان وبابا این بود که مینشستیم و دست میزدیم تو هم دو سه قدم میومدی و میپریدی بغلمون .هر دو سه روز یه بار پیشرفت میکردی و دو سه قدم بیشترمیرفتی . مادر جون برا...
5 آبان 1391

دخمل یک ساله ما راه افتاد

 معصومه 11 ماه و 15 روزه   سلام به همگی دخمل ما دیگه یه ساله و خانم شده بگیییییییید           ماشششششششششششششاللل لللللا         معصومه کوچولوی ما 7 دندونه شده بودی و حسابی گاز گازی توی این ماه رفتیم به زیارت حضرت معصومه و تا غروب قم بودیم به شما که خیلی خوش گدشت چون به یه پارکی رفتیم و شما با باباجون کلی قدم زدی                                       &n...
4 آبان 1391

11 ماهگی عسل بانو

  معصومه 10 ماه و 4 روزه : سلام دیگه موهای دخملمون بلند شده بود و مدل به مدل میبستم و ازش عکس میگرفتم . ماه ماهه دخترم خداااا میرفتیم پارک یا پیاده روی بستنی میگرفتیم و میخوردیم معصومه بستنی خیلی دوست داره هنوز به خوردن نخ و بازی با نخ عادت داشتی من که خیلی  دوست داشتم این کارتو و ساکت میموندم تا تو به کارت برسی دیگه یواش یواش رو سینه بلند میشدی و یه کوچولو میومدی جلو خیلی زود خسته میشدی عسلم کامل بابا و مامان رو ادا میکردی خیلی قشنگ  لپاتو باد میکردی و میگفتی بابا یا ماما. مامان فدات شه.  داش مشتی میشستی رو مبل و کیک میخوردی البته با یه عالمه کثیف کاری سرتو تکون میدادی و میگفتی به! وایییییییی...
4 آبان 1391

هورراااااااا دخترم 10 ماهه شد

معصومه 9 ماه و 30 روزه : سلام     دخملمون رفت توده ماهگی هورررااااااااااااااااااااااااااااااااا   دیگه دوتا دندون داشتی  خدا رحم کنه به مامانی واااااایییییییییی بابایی درس داشت اما شما فسقلی به بابایی اجازه درس خوندن نمیدادی تا باباجون لب تابشو باز میکرد یه کم درس بخونه سر میرسیدی و با کف دست میکوبیدی وسط صفحه بابا هم لجش میگرفتو خاموش میکرد درس رو هم میذاشت کنار وااای وای وای یه شیطونک کاملی بودیا از قیافت میبارید چه کار میخوای بکنی. معصومه وقتی شیطونک میشد عاشق ماشین بازی بودی و هستی  خیلی هم دوست داشتی با توپ بازی کنی تازه یاد گرفته بودی وقتی بهت میگفتیم مثلا توپ...
4 آبان 1391